دیروز بعد از مدت ها خندیدم...
طعم زیبایی داشت
تصمیم گرفتم باز هم بخندم
که یادت نقش بست در گوشه ذهنم...
نبض ساعت ایستاد
دلم گرفت
و بغضی کنج گلویم یخ بست...
نه!دیگر تحمل ندارم
نباید یخ بغض هایم آب شود...
لعنطی چه کرده ای با دل من
که اینگونه ظالمانه بی تابت است...
برگرد...
دلم هوس خندیدن کرده است
برگرد...
بی تو خندیدن هم عذاب است،عذاب...
برگرد...!
هیراد رادمان