هیراد رادمان

گاهی اوقات باید با کمی اشک،به گل های فرش آب داد...

هیراد رادمان

گاهی اوقات باید با کمی اشک،به گل های فرش آب داد...

سلام/خوش آمدید
-----------------------------------------
درباره من : امیررضا محمدی هستم.نوشتن رو دوست دارم.دلم که بگیره مینویسم،نگیره هم مینویسم راستش بعضی وقتا فکر می کنم که نوشتن تنها کاریه که از دستم برمیاد.بعضی وقتا هم محقق میشم و میتونم بگم پژوهشگری یکی از کارهای مورد علاقه ی منه.تو کارنامه ام چیز خاصی نمیشه پیدا کرد ولی،روزای خوب تو راه اند...
-----------------------------------------
پل های ارتباطی :
Gmail:Amirreza8m8
Telegram:AmirrezaCt
Instagram Page :amirrezaamohammadi
-----------------------------------------
کپی مطالب بدون ذکر نام نویسنده،از نظر شرعی حرام می باشد.
امیدوارم از مطالب لذت ببرید...

نیستی و من پژمرده ترین گل روی زمین شده ام

بیا،بیا و کمی به این گل پژمرده نگاهی کن

شاید زنده ام کند ، نگاه بی مثالت...!


هیراد رادمان

هیراد رادمان

من یقین دارم

روزگاری خواهد رسید

که من برایت ستاره می شوم...

خورشید دلت می شوم...

سایه بانت می شوم...

اصلا من برایت باد می شوم...

آخر نمیدانی که بانو

نوازش گیسوانت چه حسی دارد...

من یقین دارم روزگاری می رسد
که سهم من از زندگی یک تو می شود و بس...!


هیراد رادمان

هیراد رادمان

تمام لغت نامه های دنیا را گشتم و مترادفی برای بی وفایی نیافتم

که ناگهان مادرم از گوشه ی اتاقش نامت را فریاد زد...

مادر راست می گفت...

بی وفایی یعنی تو...


هیراد رادمان

برشی از یک کار بلند

هیراد رادمان

دیروز بعد از مدت ها خندیدم...

طعم زیبایی داشت

تصمیم گرفتم باز هم بخندم

که یادت نقش بست در گوشه ذهنم...

نبض ساعت ایستاد

دلم گرفت

و بغضی کنج گلویم یخ بست...

نه!دیگر تحمل ندارم

نباید یخ بغض هایم آب شود...

لعنطی چه کرده ای با دل من

که اینگونه ظالمانه بی تابت است...

برگرد...

دلم هوس خندیدن کرده است

برگرد...

بی تو خندیدن هم عذاب است،عذاب...

برگرد...!


هیراد رادمان

هیراد رادمان

دوستت دارم هایم را کوچک می نویسم...

اما تو بزرگیشان را از چشمانم بخوان...!


هیراد رادمان

هیراد رادمان

یاد گرفته ام...

اهمیت دادن زیادی

بی اهمیتی می آورد...

هیراد رادمان

هیراد رادمان

سال تحویل شد...

روز اول آمد و رفت...

روز دوم هم آمد و رفت...

روز سوم ، چهارم ، پنجم...

و باز تو نیستی...

عجب دیوانه ای ام من

خیال می کردم خدا سال نو را با تو به من تحویل می دهد...

ولی نه...

تحویل نداد که هیچ...

روز های دلتنگی را هم زیاد کرد...!


هیراد رادمان
هیراد رادمان

سردرگمم...

نمیدانم زمستان را با سردی هوا گذرانده ام

یا با سردی نگاهت...!


هیراد رادمان

هیراد رادمان

زمستانی که چهارشنبه ی آخرش تو را نداشته باشم

پایانش بهار نمی شود

همان زمستان می ماند...!

هیراد رادمان

هیراد رادمان

فریادی که انسان های بزرگ می کشند ، سکوت است.


هیراد رادمان

هیراد رادمان